آنگاه که «ضِرار» پسرِ «ضَمرَه ضِبابی» بر معاویه وارد شد و او از امیر مؤمنان علیه السّلام پرسید، ضرار چنین گفت:

من خود شاهد بودم و با چشمهایم او را در موقعیّتهایی دیدم که پرده سیاه شب همه جا گسترده بود و او در محراب عبادت ایستاده در حالی که محاسن خویش به دست گرفته مانند مار گزیده به خود می پیچید و می گریست و می گفت: ای دنیا ای دنیا، از من دور شو آیا می خواهی مرا به خود مشغول داری، یا شیفته من شده ای نه، هنوز نتوانی که علی را بفریبی، هرگز، هرگز برو این دام بر مرغ دگر نِه من به تو نیازی ندارم و تو را سه طلاقه کردم و دیگر به سویت رجوع نخواهم کرد، که زندگانیت کوتاه است و ارزشت اندک و آرزویت ناچیز. آه از کمی توشه و درازی راه و دوری سفر و سختی منزل.
نهج البلاغه، حکمت 74